مجموعه فراق از کابوس در تاریخ سوم اسفند ماه ۱۳۹۴ منتشر شد. آهنگسازی این مجموعه کوتاه با محمد صالح نیا بوده و عارف تهیهکنندگی آن را به عهده داشته است. طراحی جلد اثر نیما نوبهاری است و سهیل سرب نیز به عنوان رپکن میهمان در آهنگ “جلد” حضور دارد.
برای دریافت جداگانه آهنگ ها روی نام آهنگ مورد نظر کلیک کنید.
- یه روز معمولی
- فراق
- یکی از اونا
- نگاه
- رک
- جلد (به همراهی سهیل سرب)
متن و تفسیر
برای دیدن متن یا تفسیر روی نام آهنگ مورد نظر کلیک کنید.
برای نوشتن دیدگاه یا تفسیر خود در مورد هر بخش روی آیکون رو به روی آن بخش کلیک کنید.
یه روز معمولی
از خواب بیدار میشه، یه لبخند رو لب، سرحال
آروم آروم صبحونه رو میزنه، حاضر میشه بره سرکار
هوا خنکه یه نمه باد میزنه تو صورتش تا که میشه در باز
گل و بلبل همه جا و از صدای خندهها پر شده
میرسه دم بانک میخواد حسابش رو واسه چک ته ماهش پر کنه
یه صدایی میاد... تق تق، میخوره زمین دچار شوک شده
بی خبر از همه جا، یکی میاد میگه: سلام، من فرشتهی مرگم...
از خواب بیدار میشه، هنوز پا نشده خستهست، دو سه هفتهست بی خبره از بچهاش
واسه از دست دادن هیچی نداره، همین روزاست که صاحاب خونه اساسش رو بریزه تو خیابون
پره صدا خندهست، انگار همه دارن میکنن مسخرش، چند ساعتی قدم میزنه توی شهر
کرده دسته عرق، پا شل شده، چشمهاش قفل شده به در بانک، میره تو میکشه اسلحه رو
داد میزنه میزنم هر کی رو که باشه سرپا، یکی این ساک رو پر کنه
موقع در رفتن یکی واساده سر راه، میده مغز رد، تق تق...
یه روز معمولی تو شهر، یه روز خیلی معمولی تو شهر، یه روز معمولی تو شهر، یه روز معمولی تو شهر، یه روز معمولی
میکنه چشم باز با صدای پرندهها، وسط پارک مستقیم میره سروقت پایپ
الان یه چند وقته که پاش رو نذاشته تو خونه، آوارهی محلههاست
هنوز هیچی نشده نسخه، باس بره طرفه کاسب
دم تونل سرد یه راه پلهست، اونجاست محل کارش
لاغره مثه قلم قدم میزنه انگار رو تن شهر، داره مینویسه من بدم بدم
تلو تلو میخوره میپیچه به خودش از بدن درد، میرسه دم تونل، هنوز چند قدم نرفته
یه نور قرمز یه ضربه شدید، میشه نقش زمین...
چشش وا بوده، کل شب شیفت، دم صبح شده موقع تحویل
بی سیم زدن که یه نفر خورده گوله، سریع کمک نرسه بهش مرده
پاشو میزاره رو گاز، این چیزها براش روزمرگیه
تو فکره که با این اضافه کاریا واسه ازدواجش پول جمع نمیشه، عاشقه توی فکر و خیالهاش غرقه
سریع میره لاین ویژه، تا که شر ترافیک سر صبح طهران کم شه، ولی یه ضربه شدید...
یه روز معمولی تو شهر، یه روز خیلی معمولی تو شهر، یه روز معمولی تو شهر، یه روز معمولی تو شهر، یه روز معمولی
فراق
هوشنگ ابتهاج: کی ﮔﻤﺎن داﺷﺖ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ اﯾﻦ ﻫﻤﻪ درد، در ﮐﻤﯿﻦ دل آن ﮐﻮدک خُرد.
بیست و چهار سال گذشت ازم، تازه فهمیدم کیام، بیست و چهار سال داشتم با همه چی میجنگیدم
تازه فهمیدم میرم، منم میرم یه روزی و مرگ تنها راهست واسه نگندیدن
منم و یه زندگی تلخ، خرابتر از اونیم که کسی بخواد دل بده به من، بهم بگه بخند
من همه خندههام رو دادم رفت به باد، پاک یادم رفته، پاک بودم، چی بودم، چی شدم
تو راه خودم میمونم، میلولم تو لاک خودم، دورم خالی مثل یه بوته خار، وسط صحرا تنها
روزگار با من بازی کرده، خیلیم اما بوده باهام بوسههاش
کبوده سرتاسره تنم، همیشه اون که در جا زده منم
اونی که هر سال گفت امسال، ده سال گذشته انگار نه انگار
به خودم میگم ببین، چه بازیچه شدی، دل لعنتی و هر کاری میکنی راضی بشو نیست
همه چی رو باختی، تازه فهمیدی زندگی بازیه تو نیست
ولی مرگ رفیق بی کلکه، یهو میاد و از اینجا میبردت
تا اون موقع باید انقد بکنی جون، که هر کی جلوت شد سد، بگی میخرمت
ترس از زندگی از ترس از مرگ بدتره، به هر دری که میزنی بستهست، دیگه جلو پا سنگ نیست، صخرهست
منم مثل بقیه سهمم از دنیا، موندن، سوختن، خوندن، تو این دخمهست
دیگه داده مغز رد، به سرم زده بعد من، عجلهای واسه رهایی ندارم
شاید باورت نشه ولی بیست و چهار سال گذشت
یکی از اونا
دلت گرفته نه؟ منتظر حقتی که یه روز بهت برسه
همه آرزوهای مرده یهو زنده بشه، اونی که رفته برگرده، دل بده بهت
یه کلاغ بیخونه تو دل قصه، نیمه جون لابهلای زندهها، طرد شده از اجتماع
باور کن، بزرگی این دنیا به کوچیکی فکر ماست
رویات رو بساز، حتی اگه بده آسمون رو خراش
وگرنه یکی دیگه استخدامت میکنه، تا بسازی آرزوش رو براش
هر چی رو دادی از دست، خودت رو نباز خودت رو نباز، لعنتی تکون بده لبات رو
بده جواب من با تو بودم، تموم اون شبا رو یادت که هست؟ من بودم که نذاشتم بزنی رگهات رو
تنها کسی که تا حالا نگفته بهت دروغ، جوابم رو بده نترس از جنون
حالت بده هه؟ ولی الان که نه جمعهست نه غروب، بکن شروع، همصدای من شو...
منو تو بیست و چهار ساله با هم درگیریم، روزهای خوب دیدیم، روزهای بد دیدیم، هر اتفاقی افتاد تو ترسیدی، بهت گفتم بالاتر از سیاهی رنگی نیست
تو اوج غم من بودم، که تو آینه بهت زدم لبخند، هزار بار شکستی، زدمت بند
نباشم، میپاشی از هم، چرا بیزاری ازم، فکر میکنی بیماریام؟
نه دلیل بردتم، تو همونی که همیشه باختی از قصد
چی مونده باقی ازت؟ همه دور شدن خودتو باور کن، کمرنگ نیستی، اونا کور شدن
نمیزارم الان تسلیم شی، هیچ سنگی واسه ما سنگین نیست
همه غصه هات رو ریختی رو هم کوه کردی، یادته وادارت کردم دوباره کوه کندی
همیشه کردمت جمع، ولی توی احمق باز به حرف دلت گوش کردی
منو تو بیست و چهار ساله با هم درگیریم، روزهای خوب دیدیم، روزهای بد دیدیم، هر اتفاقی افتاد تو ترسیدی، بهت گفتم بالاتر از سیاهی رنگی نیست
نگاه
هنوزم تو طهرانم هوا پره دود، خیابونها، ترافیک و بوق، شلوغ، هرج و مرج
تو روز همه تو فکر پول و دخل و خرج، دروغ جر و بحث
ولی خب اینها که بد نیست مشتی، همه تو زندگی لازمه سختی
هنو هر روزمو درگیرم، مختم با هوای سمی، اصلا میرم یه جا دیگه، میگیرم تنگی نفس
مردم هم جوگیرن، تقی به توقی که میخوره از اینجا در میرن، شهر میشه خالی میمونم تک بی هدف
مرگ بهم نزدیکه ولی درک اینکه حقه، باعث میشه ترس از زندگی کم بشه
از فواید فقره که میشه کمک کرد، خوشحال شد بست دهن وجدان رو
همینه که شیکم میشه پر، شب میشه صبح، باز شکر، آدما غریبه نیستن، حرف مشترک همه آه
و میشه توی تاکسی از اخبار روز آگاه شد، ویران آباد شد، فلانی مرد آزاد شد
ببین گرفتاری و مشکل روزمرگی رو کشته، اینکه هی میخوره تو ذوغت میشه، عقده
خودش عامل رشده، هفت روز هفته هفت تا خان، سر خان آخر، رستم مرده، جمعه
ولی من سگ جونم، جدیدا انقد سرم حتی نمیاد به ابرو خم، زبونم تنده، خوده جرمم نه مجرم، حکمم!
نمیشه محکوم شم، سمم نه مسوم، من حدم، نه محدود، منه آدم خودم باعث این وضعیتم
پارهای از تن، وطن، بشین تو خونه همهاش، هست تو کوچه خطر
بیخیال این همه دروغه محضن، باس بکنی حواست رو جمعتر، هیچ جا نیست از اینجا امنتر
عاشق این شهرم، افسریه تا دربند دنیا میدونه جنگه، گرفتم اینجا سنگر
خوب یا بد معنی نداره اصلا، وقتی مخت پر شده از تعریفهای غلط، اهمیت نداره چقده راه رو رفتی، مهم هدفیه که آدم توش ورمیداره قدم
آزادی یه باوره، یه طرز فکر، دنیارم بگیری، تهش تویی تک شب روی تخت
خیره به سقف میشی شکنجه، تا بالاخره بسته شه چشم
حالا هی تا صبح نقشه بکش، آخرش که چی؟ یه روزی وقتت تمونه مثل ساعت شنی
زمان رو برگردون، ببین، هیچکدوم از مشکلای گنده قدیمت دیگه به کیرتم نیست
فقط تعریفشون میکنی تا بگی بخندیم، این وسط عمره که داره میگذره
هدفهات میشن واست قفس، رهایی همون لحظه انتخاب قدم بعده
کوتاست مثل علف هرزه، رشدش به خیلیها صدمه زده و وسط این همه دید بسته، میشه ریشه کن
حیف من اشتباه رو ترجیح میدم، وقتی میبینم درست بودن یعنی ثبات و محدودیت
بعضی وقتها باید توی باد، چشمها بسته دستها باز، بزنی داد بشه هر چی فکره پاک
اختیار یعنی هیچ جای زندگیت هیچی نکنه بهت دیکته چی بخوای
اینکه اینور بده اونور خوبه فیلمه، سینماست، ساختار رو باس له کرد زیرپا
ایده آل یعنی زندگی بینقاب، کجا میخوای درری؟
بری برمیگردی شبهای تیره تار غمگین، همهاش منتظر تغییر
مشکل چشم مائه که زندگی نیست رنگی، مسئله شرایط و مرز نیست
پولدار فقیر خوشبختی نمیشه با این چیزا معنی
یه حس قلبیه، هدف فقط اینه که این معنی رو بفهمی
رک
سر پایینه، هدفون، یه گوشه خیابون، یه خندهی خشک رو لب
تو این رپ لعنتی همه یا استعدادن یا اسطورن
من یه آدم عادیم که فقط میخواد جیبهاش بشه پر پول تر
عاشق تند خوندن، من عدد بعد فرمولم
اهلی بشو نیستم ولی هر روز میشه اخلاق سگم بیشتر
از رو نمیرم هر سری که میخورم زمین، سری بعد از جا پا میشم پُررو تر
رُک گو تر و عوضیتر از اونم که بخوام الگو شم
همه حرفهام درستن حتی وقتهایی که میگم دروغ
تو این شهر شلوغ من تنها ترم از سکوت
یه رو این آشغالا رو جمع میکنم از رپ، بهم بگن سوپور
باس بره تو گوش صدام، تا پاره بشه پرده، مغزت حامله شه
حرفه بشه زاییده، فکر همه چی پاک شه از ذهن، از صفر دوباره بکنی شروع
سر پایین، انقدر نگو فرق داری هه، نده جو حاجی، سر پایین، انقدر نگو حق داری، تو به خودتم شک داری
واسه من همون روز اول روشن بود مسیرم
حقیقت از که وقتی فهمیدم، فهمیدم، به همه بد بینم ندارم تقصیر
اگه حرفهام کسی رو گزیدن، کبریست تصمیمم، انگار شده خرداد درس پس میدم
میخونم نگاه تو خیره به زمین، تو فکری، من بهش میگم تزئین
شما تو خالیتر از طبلین، فقط جوین، ژست متفکر، شعر بیمعنی
تو راه ما شک نیست، عددی نیستین بخواین سد شین، هنرمند نیستینف هنرپیشهاین نقشین
همه تون آلت دستین، از خودتون ندارین حرفی، هر چی میگن، چشم... هه، اینکه اسمش رپ نیست...
سر پایین، انقدر نگو فرق داری هه، نده جو حاجی، سر پایین، انقدر نگو حق داری، تو به خودتم شک داری
جلد
بخش یک - کابوس
روزی ده ساعت کار، هشت ساعت خواب، بقیه شم تو راهست
یا که نشسته تو پارک، پولهاش عمرشون کوتاست، مثل برف رو تن شهر
باید یه جوری حال کنه با تنگ بودن وقت، چون به خودش قول داده هیچ وقت از رو نره
پس هر دفعه از رپ فاصله میگیره، بازم برمیگرده مثل کبوتر جلد
تو سرش زده نقش، تصویرهای بزرگی از فردا، میخونه از درد
هرچند میدونه تکرارین حرفهاش، خستگی پا برطرف نمیشه با عوض شدن کفش
همه روزهای خوب، شب شدن، شبهای بد سحر شدن، رد شدن
نوار رو تهش برعکس کنن، پخش کنن، هی تکرار
دو سه ماه یه بار میرسه ته خط، دوباره میکنه از نو سعی
نا آشناست واسهاش معنی سرد شدن
دورورش یه سری آدم با ژست حق به جانب جمع شدن
هر طور هست مغزش رو پر شک کنن
اونا خودشونم میدونن هیچی نمیشن، فقط میخوان راه دیگران رو سخت کنن
اونم یکی مثل منه، خسته از این وضع، خسته از مزخرفی که این روزها بهش میگن رپ
همه از پول و مواد میخونن اون تو فکر فرهنگه، خسته از این فقر
بخش دو - سرب
چند وقته که گیجم، همه چی رو یادم میاد از دیشب، به خودم میام همه چی رو یادم میره و فکر میکنم پیرم
یه نگاه به منطق میکنم و اصلا نمیفهمم چی هست، زیباییهات بی نقص، دلت بیرحم
دهن جماعتی رو سرویس کردی، ما هم تو اون جماعت بیعقل، افسوس بخور مادر، بازم شب نشد بخوابم
رپ رو آویزون کردم از طناب، لال بیپر و بال کلاغ از همه جا بی خبر، باز بو جنگ اومد یه سریا فرار
آلودگیه فضا، نه باد، نه بارون، لب میخنده، ولی روح ناراحته از قضا (غذا)، همینطور موندم حیرون
هی میگه چی ولی یکی هی میگه بشکون، فکر کنم سفرم کوتاهه، منم و شمع و گل و پروانه
ولی بدون آرامش، حیرون، هوا ابر آسمون دلگیر، ولی ساعت میگه غروب نشد، یه صدایی میگه سکوت نکن
دیدگاهی بنویسید
برای مشاهده دیدگاه های کاربران یا نوشتن دیدگاه کُلی راجع به این نوشته روی آیکون رو به رو کلیک کنید.